کد مطلب:225281 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:244

بیان خبری که از هرثمة بن اعین در وفات آن حضرت و زهر در انگور و انار وارد است
و دیگر در كتب مذكوره و بعضی خیر مذكوره از محمد بن خلف طاهری مروی است كه گفت هرثمة بن اعین با من گفت شبی نزدیك مأمون بودم تا چهار ساعت از شب برگذشت و مرا رخصت انصراف بداد و به منزل خود باز شدم چون نیمه از شب سپری شد دق الباب برخاست یكی از غلامانم جوابش را بداد و گفت كیستی و به چه كاری آمدی گفت با هرثمه بگوی سید و مولایت تو را طلب فرموده است شتابان برخاستم و جامه بر تن بیاراستم و با سرعت تمام به حضور سیدم امام انام حضرت رضا علیه السلام روی آوردم آن غلام از پیش روی من روان شد و من از دنبالش برفتم بناگاه آقایم علیه السلام را در صحن سرای همایونش نشسته دیدم با من فرمود ای هرثمه عرض كردم لبیك ای مولای من فرمود بنشین بنشستم فرمود «اسمع لی ودع یا هرثمة هذا اوان رحیلی الی الله تعالی و لحوقی بجدی و آبائی علیهم السلام و قد بلغ الكتاب اجله و قد عزم هذا الطاغیة علی سمی فی عنب و رمان مفروك فاما العنب فانه یغمس السلك فی السم و یجذبه بالخیط فی العنب و اما الرمان فانه یطرح السم فی كف بعض غلمانه و یفرك الرمان بیده لیلطخ حبة فی ذلك السم و انه سیدعونی فی ذلك الیوم المقبل و یقرب الی الرمان و العنب و یسألنی اكلهما فاكلهما ثم ینفذ الحكم و یحضر القضاء».

ای هرثمه آنچه می گویم بشنو و به گوش هوش محفوظ بدار و ضبط كن بدان كه آن زمان فرارسیده است كه به حضرت یزدان رحلت نمایم و به جد بزرگوار و پدران ابرار خود پیوسته گردم همانا نامه عمر و روزگار زندگانیم به پایان رسیده است و این مأمون طاغی بر آن عزیمت شده است كه مرا در انگور و انار زهر بخوراند اما انگور را زهر در رشته كشاند و به دستیاری سوزن آن رشته ی زهردار را



[ صفحه 161]



بدانه های انگور بردواند و اما انار همانا فرمان می كند تا یكی از غلامانش ناخن خود را زهر آلود كرده و بدست او اناری برای من دانه خواهد كرد و فردای امروز مرا می طلبد و مرا بخوردن آن انار و انگور مجبور می نماید و چون بخوردم قضای خدای بر من روان خواهد شد و امر محكم پروردگار نفوذ خواهد یافت یعنی قضای خدای بر آن رفته است كه به زهر جفا شهید شوم و در زمان معین شهید می شوم.

«فاذا انامت فسیقول انا اغسله بیدی فاذا قال ذلك فقل له عنی بینك و بینه انه قال لا تتعرض لغسلی و لا لتكفینی و لا لدفنی فانك ان فعلت ذلك عاجلك من العذاب ما اخر عنك و حل بك الیم ما تحذر فانه سینتهی».

چون به جوار رحمت حضرت احدیت رحلت گرفتم مأمون خواهد خواست تا مرا به دست خودش غسل دهد چون چنین اراده نماید پیغام مرا در خلوت بدو برسان و بگو مرا گفت اگر معترض غسل و كفن و دفن من بشوی خدای تعالی تو را درنگ نخواهد داد و آن عذابی كه در آن سرای از بهرت آماده فرموده بزودی در این جهان به تو می فرستد و آن عقوبت الیمی كه از آن ترسانی برتو وارد می سازد چون این پیغام را بدو برسانی از اندیشه ی غسل دادن من می نشیند و آن كار را به اختیار می گذارد عرض كردم بلی ای سید و مولای من فرمود:

«فاذا خلی بینك و بین غسلی فیجلس فی علوا بنیته مشرفا علی موضع غسلی لینظر فلا تعرض یا هرثمة لشی ء من غسلی حتی تری فسطاط ابیض قد ضرب فی جانب الدار فاذا رأیت ذلك فاحملنی فی اثوابی التی انا فیها فضعنی من وراء الفسطاط وقف من ورائه و یكون من معك دونك و لا تكشف عن الفسطاط حتی ترانی فتهلك فانه سیشرف علیك و یقول لك یا هرثمة الیس زعمتم ان الامام لا یغسله الا امام مثله فمن یغسل ابا الحسن علی بن موسی و ابنه محمد بالمدینة من بلاد الحجاز و نحن بطوس»

چون مأمون دست از شستن من بردارد در غرفه و یا خانه ای جای كند كه برمكان غسل دادن من سرافراز باشد تا به غسل دادن من بنگرد تا تو چگونه مرا غسل



[ صفحه 162]



می دهی و تو ای هرثمه متعرض هیچ گونه كار غسل من مشو تا ببینی خیمه ای سفید در یك طرف سرای برزده اند و چون نگران آن خیمه شدی مرا در همان جامه های من كه در آن اندرم حمل كن و در پشت خیمه بگذار و در پشت خیمه بایست و كسانی كه با تو هستند دورتر از تو بایستند و دامان خیمه را بالا مزن تا مرا ببینی كه هلاك خواهی شد همانا بزودی مأمون از بالای خانه به تو مشرف می شود و با تو خواهد گفت ای هرثمه آیا نه چنان است كه شما شیعیان را عقیدت بر آن است كه امام را جز امامی مانند او غسل نمی دهد پس در این هنگام امام رضا را كدام كسی غسل می دهد و حال این كه پسرش محمد علیه السلام در مدینه جای دارد كه از بلاد حجاز است و ما اینك در طوس منزل داریم.

«فاذا قال ذلك فاجبه و قل له انا نقول ان الامام لا یجب ان یغسله الا امام فان تعدی متعد فغسل الامام لم تبطل امامة الامام لتعدی غاسله و لا بطلت امامة الامام الذی بعده بان غلب علی غسل ابیه و لو ترك ابوالحسن علی بن موسی بالمدینة لغسله ابنه محمد ظاهرا مكشوفا و لا یغسله الان ایضا الا هو من حیث یخفی»

چون مأمون این گونه سخن كند در جوابش بگوی ما می گوئیم غسل امام بر كسی واجب نیست مگر بر امام پس اگر كسی ستم نماید و مانع شود كه امامی دیگر او را غسل دهد و امام غسل داده شود این غسل دادن كه به واسطه تعدی غاسل او روی داده موجب بطلان امامت او یا بطلان امامت امامی كه بعد از اوست نخواهد شد به اینكه دیگری بر غسل دادن پدرش غلبه كرده است و اگر ابوالحسن علی بن موسی را در مدینه به حال خود گذاشته بودند پسرش محمد علیه السلام او را آشكارا و ظاهر غسل می داد و حالا هم جز او هیچ كس او را مخفیانه غسل نمی دهد و به طوری غسل می دهد كه دیگران او را نمی بینند.

«فاذا ارتفع الفسطاط فسوف ترانی مدرجا فی اكفانی فضعنی علی نعش و احملنی فاذا اراد ان یحفر قبری فانه سیجعل قبر ابیه هارون الرشید قبلة لقبری و لن یكون ذلك ابدا فاذا ضربت المعاول تبث عن الارض و لم ینحفر لهم منها شی ء



[ صفحه 163]



و لا مثل قلامة ظفر فاذا اجتهدوا فی ذلك و صعب علیهم فقل له عنی انی امرتك ان تضرب معولا واحدا الی قبلة قبر ابیه هارون الرشید فاذا ضربت نفذ فی الارض الی قبر محفور و ضریح قائم فاذا انفرج ذلك القبر فلا ینزلنی الیه حتی یفور من ضریحه الماء الابیض فیمتلی منه ذلك القبر حتی یصیر الماء مع وجه الارض ثم یضطرب فیه حوت بطوله فاذا اضطرب فلا تنزلنی الی القبر الا اذا غاب الحوت و غار الماء فانزلنی فی ذلك القبر و الحد فی ذلك الضریح و لا تتركهم بأتوا بتراب یلقونه علی فان القبر ینطبق من نفسه و یمتلی قال قلت نعم یا سیدی ثم قال لی احفظنا عهدت الیك و اعمل و لا تخالف قلت اعوذ بالله ان اخالف لك امرا یا سیدی».

و چون خیمه را برافراختند زود باشد كه مرا بنگری كه در كفنهایم پیچیده شده ام در این هنگام مرا بر نعش و جنازه بگذار و بردار و چون مأمون خواهد قبر مرا حفر كند بر اندیشه ی آن رود كه قبر پدرش هارون را قبله گاه و پیش روی قبر من قرار دهد و هرگز چنین چیزی نخواهد شد و چون در آنجا كه او خواهد نزدیك در كلنگها برای حفر قبر به زمین زنند از روی خاك جستن كند و به هیچ وجه زمین را كندن نتواند حتی به اندازه ی سر ناخن از خاك بركنده نشود و چون چندان كه توانند بكوشند و كلنگ بكار برند و كاری نسازند و آن امر بر ایشان دشوار گردد تو از جانب من با مأمون بگوی كه من تو را امر كرده ام كه یك كلنگ در پیش روی و قبله گاه گور پدرت هارون الرشید بر زمین برزنم و چون آن كلنگ را در آن موضع بر زمین زنم در زمین اثر بخشد و قبری كنده و ضریحی آماده نمایان گردد معلوم باد ضریح با ضاد معجمه وراء مهمله وحاء حطی بعد از یاء حطی به معنی آن شق و گشادگی در میان قبر است فعلل به معنی مفعول می باشد ضرایح جمع آن است و می گوئی ضرحته ضرحا گاهی بكنی آنجا را از ماده ضرح كه به معنی شق و شكاف در زمین است لحد به فتح لام و سكون حاء بی نقطه و دال مهمله شكاف در گور و شكافتن یك كرانه ی گور است لحد به ضم لام لغتی است در آن و لحد به فتح لام و حاء نیز آمده است «و لحدت للقبر و الحدت له» از باب افعال به یك معنی است



[ صفحه 164]



و جمع آن لحود بر وزن فلوس و جمع مصوم اللام الحاد بر وزن اضداد مثل قفل و اقفال است و «لحدت المیت و الحدته» یعنی میت را در لحد نهادم لاحد آن كسی است كه لحد را می كند.

بالجمله فرمود چون قبر شكافته شود شتاب در نهادن مرا به قبر نكنید تا گاهی كه از میان ضریح قبر آب سفیدی جوشیدن گیرد و قبر مملو از آب گردد و آب با روی زمین مساوی شود و از آن پس ماهی بزرگ در میان آب به اندازه ی طول قبر نمایان شود و به حركت در آید و در هنگام حركت ماهی مرا در قبر نگذارید تا گاهی كه آن ماهی ناپدید شود و آب فروكشیدن گیرد و چون آب فرونشست مرا در كنار قبر در لحد فروبگذار و نگذار خاك بیاورند تا بر قبر من بریزند و قبر بالا آید و پر شود چه قبر من بالطبیعه پر می شود و منطبق گردد هرثمه گوید عرض كردم ای سید من چنین كنم آنگاه فرمود حفظ كن آنچه را كه با تو عهد نمودم و به آن رفتار نمای و مخالفت مكن عرض كردم به خدای پناه می برم كه مخالفت امر تو را نمایم.

هرثمه می گوید بعد از آن از حضور مباركش گریان و اندوهناك بیرون شدم و همواره از آتش اندوه مانند دانه كه بر تابه نهند بر خود می سوختم و جز خداوند تعالی هیچ كس بر آشوب ضمیر و گداز جان و اندوه دلم آگاه نبود و از آن پس مأمون مرا طلب كرد به حضور او درآمدم و پیوسته ایستاده بودم تا روز بلند گشت بعد از آن روی با من آورده گفت ای هرثمه به حضرت ابی الحسن علیه السلام تشرف جوی و از من سلام برسان و عرض كن تو نزد ما تشرف قدوم می دهی یا ما به خدمت تو می آئیم و اگر فرماید ما نزد تو می آئیم از حضرتش مسئلت كن كه زودتر بیاید و بر ما منت گذارد.

راقم حروف گوید این طول قیام هرثمه نزد مأمون شاید برای این بوده است كه مأمون با عقل و نفس خود در كار آن حضرت مشورت داشته و در حالت تردیدی عظیم بوده است كه دنیا را بر آخرت یا آخرت را بر دنیا برگزیند تا گاهی كه نفس اماره و شقاوت فطری او بر عقل غلبه كرد و چند روزه زندگانی دنیا را كه فانی است بر



[ صفحه 165]



ابدالدهری سرای باقی برگزید و طوفان شقاوتش گلزار سعادت را از ریشه بركند چنان كه عمر بن سعد بن ابی وقاص حكومت ری را بر ملك بی زوال اخروی و رضای خدای برگزید و به حرب سبط مصطفی فرزند شیر خدا حكمران نشأتین امام حسین صلوات الله علیه روی نهاد و حكومت ری را قرة العین كور خود ساخت و خسران مبین را در حرب شاه دین خریدار شد «ویل لمن شفعاؤه خصمآؤه»

هرثمه می گوید به حضرت رضا علیه السلام مشرف شدم و چون كلام مأمون را به عرض رسانیدم و به روایتی از آن پیش كه سخنی بر زبان آورم فرمود ای هرثمه آیا آنچه را كه با تو وصیت كردم حفظ كردی عرض كردم بلی حفظ نموده ام فرمود:«قدموا نعلی فقد علمت ما ارسلك به» كفش مرا بیاورید همانا می دانم مأمون تو را بچه كار فرستاده است، هرثمه می گوید كفش آن حضرت را بیاوردم و امام علیه السلام به جانب مأمون رهسپار و چون به مجلس وی درآمد مأمون شتابان برخاست و بشتافت و دست به گردن آن حضرت درآورد و پیشانی همایونش را ببوسید و بر یك طرف تخت پهلوی خود بنشانید و یك ساعت مدت با آن حضرت از هر طرف با آن حضرت سخن نمود آنگاه با یكی از غلامان خود گفت انگور و انار بیاورید.

هرثمه می گوید چون این سخن را بشنیدم و آن حضرت با من خبر داده بود بی طاقت و تاب گردیدم و بدنم را لرزیدن فروگرفت و برای این كه حالت اضطراب و انقلابم آشكار نگردد به طریق قهقهری باز شدم تا بیرون آمدم و خود را در كناری بیفكندم و چون نزدیك به ظهر رسید مولایم رضا علیه السلام را نگران شدم كه از مجلس مأمون بیرون و روی به سرای خود نهاد پس از ساعتی دیدم كسی از مجلس مأمون بیرون آمد و به احضار طبیبان و پزشكان برفت گفتم حكایت چیست گفتند حضرت ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام را مرضی عارض شده است اما مردم در این واقعه در زهر دادن مأمون به آن حضرت تشكیك و تردید داشتند لكن من به واسطه ی خبر آن حضرت بر كمال یقین بودم و چون نوبت ثلث دوم شب در رسید صدای شیون و فریاد و صیحه و زاری از سرای آن حضرت برخاست با دیگران به سرای آن حضرت



[ صفحه 166]



شتابان شدیم در این اثنا مأمون را با سر برهنه و تكمه جامه برگشاه دیدم بر هر دو پای خود ایستاده گریه می كند و ناله برمی كشد من با دیگران كه ایستاده بودند بودم و همی نفس سرد برمی كشیدم و از شدت اضطراب نفس در سینه امام حبس شده بود و بر این حال گریان و نالان تا به صبح بگذرانیدیم و چون روشنی روز بردمید مأمون به سوگواری بنشست و از آن پس برخاست و به همان موضعی كه سید ما علیه السلام در آنجا بود درآمد و گفت برای ما مكانی آماده دارید چه من همی خواهم وی را غسل دهم در این حال من نزدیك مأمون شدم و آنچه سید من علیه السلام در كار غسل و كفن و دفن فرموده بود بدو ابلاغ كردم مأمون گفت من معترض غسل وی نمی شوم آنچه می دانی در كار تغسیل به جای بیاور.

هرثمه می گوید چون مأمون بیرون رفت من همچنان ایستاده بودم تا آن خیمه را بطوری كه آن حضرت فرموده بود برپای شد و من و سایر اهل سرای در پشت خیمه ی سفید ایستاده بودیم و در این حال آواز تكبیر و تهلیل و تسبیح و صدای بالا بردن و پائین آوردن و آب ریختن را می شنیدیم و نیز بوی خوش را از پس پرده استشمام همی كردم كه هیچ وقت از آن خوشتر را نمی شنیدم.

معلوم باد شنیدن آواز و تسبیح و تكبیر و صدای ظروف و استشمام بوی خوش را كه هرثمة بن اعین به شخص خودش اختصاص می دهد و دیگران را مستثنی می گرداند و می گوید «و انا اسمع» برای این است كه این جمله آواز ملائكه مقربین و ساكنان اعلی علیین و اوانی بهشت جاودانی و بوی حنوط بهشت برین است و بشر را طاقت و استعداد شنیدن و بوئیدن و روح ادراك این معانی و مراتب نیست این نیز از معجزه آن حضرت است كه چون می خواست هرثمه را حافظ اسرار امامت بگرداند این بضاعت و استعداد را به او عنایت و او را دارای آن روح و لیاقت فرمود و از این است كه او را امر فرمود كه در پشت خیمه بایستد و دیگران از وی آن سوی تر باشند.

بالجمله هرثمه گوید در این وقت نگران مأمون شدم كه بر یكی از غرفه های عمارات فوقانیه سرای خود برشده بود پس صیحه بركشید و گفت ای هرثمه مگر نه آن است كه شما گروه شیعه چنان می پندارید كه امام را جز امامی مانند او



[ صفحه 167]



غسل نمی دهد پس اكنون كجاست پسرش محمد بن علی عمانا او اینك در مدینة الرسول از شهرهای حجاز است و ما و پدر او در شهر طوس از بلاد خراسان می باشیم در جواب گفتم ای امیرالمؤمنین ما می گوئیم غسل امام بر كسی واجب نیست مگر بر امامی مثل خودش پس اگر كسی تعدی كند و امام غسل داده شود امامت امام به واسطه تعدی غسل دهنده ی او باطل نمی شود و همچنین امامت امام بعد از او به سبب غلبه دیگری بر غسل پدرش باطل نمی گردد و حال این كه اگر ابوالحسن علیه السلام را در مدینه به جای گذاشته بودند پسرش محمد او را ظاهرا غسل می داد و هم اكنون امام رضا را جز پسرش محمد بن علی علیهماالسلام در جائی پوشیده غسل نمی دهد چون این سخن را بگفتم مأمون ساكت شد.

و از آن پس دیدم خیمه برخاست در این وقت سیدم امام رضا علیه السلام را نگران شدم كه در اكفان خود پیچیده شده است پس آن حضرت را بر جنازه نهاده و از آن پس جنازه را حمل كرده بیرون آوردیم مأمون و تمامت حاضران بر آن حضرت نماز گذاشتند چون به موقع قبر و قبه ی هارون رسیدیم نگران شدم حفاران كلنگها در دست دارند و همی خواهند در طرف پای هارون نزد در قبر بكنند تا قبر هارون را قبله قبر آن قبله گاه هر دو جهان نمایند اما هر چه كلنگ بر زمین می زدند اثر در خاك نمی كرد و بقدر ذره ای نمی كند.

مأمون چون بر این حال غریب نگران شد از كمال استعجاب گفت ویحك ای هرثمه آیا نگران نمی شوی كه زمین امتناع دارد از این كه قبری برای او كنده شود گفتم ای امیرالمؤمنین آن حضرت با من امر فرموده است كه یك كلنگ در جانب قبله قبر امیرالمؤمنین پدرت رشید بزنم و سوای آن یك كلنگ دیگر كلنگ نزنم مأمون گفت ای هرثمه چون این یك كلنگ را در آنجا بر زمین زدی چه خواهد شد فرمود آن حضرت با من خبر داد كه جایز و شایسته نیست كه قبر پدرت رشید قبله قبر مطهر آن حضرت واقع شود و چون من این كلنگ را یك دفعه به زمین زدم به قبر و ضریحی در وسط قبر كه بدست حفاری حفر نشده نفوذ نماید و كنده شده و آماده باشد.



[ صفحه 168]



چون مأمون این حكایت عجیب را بشنید گفت سبحان الله تا چند این كلام عجیب است اما از كار و كردار ابوالحسن غریب و عجیب نیست ای هرثمه كلنگ را برزن تا بنگریم چه می شود هرثمه می گوید: كلنگ را بگرفتم و در قبله ی قبر هارون بر زمین زدم كلنگ به قبری كنده شده رسید و در وسط قبر ضریحی نمایان شد و مردمان نگران آن بودند مأمون گفت ای هرثمه او را به قبر درآور گفتم ای امیرالمؤمنین سید من با من امر فرموده است كه او را به قبر داخل نكنم تا از زمین این قبر آبی سفید بجوشد و قبر از آن آب مملو و با روی زمین مساوی گردد پس از آن ماهی بزرگ به اندازه طول این قبر در این آب نمایان و در حركت و اضطراب آید و من تأمل نمایم تا آن ماهی ناپدید گردد و آب فرونشیند آنگاه آن حضرت را بر جانب قبرش بگذارم و كار بلحد آن حضرت نداشته باشم تا آن كس را كه خدای خواهد كه او را در لحد گذارد مأمون گفت ای هرثمه به هر چه تو را امر فرموده است چنان كن.

هرثمه می گوید منتظر پدیداری آب و ماهی بودم پس ماهی به همان طور ظاهر و از آن پس غایب و آب فرو شد و مردمان نگران این احوال بودند آنگاه جنازه آن حضرت را در كنار قبر مطهرش نهادیم بناگاه قبر آن حضرت به جامه سفید پوشیده شد كه من پهن و گسترده نكرده بودم و از آن پس آن حضرت را بدون این كه به دست من یا دیگری از حاضران باشد به قبرش درآوردند این هنگام مأمون به حاضران اشارت نمود كه با دست خود خاك بیاورید و به قبر بر یزید گفتم ای امیرالمؤمنین چنین مكن مأمون گفت ویحك پس كدام كس این قبر را از خاك پر می گرداند گفتم مرا امر فرموده است كه هیچ كس خاك بر آن قبر نریزد و با من خبر داده كه آن قبر فی ذاته پر خواهد شد و از آن پس منطبق و بالا آید و چهار گوش بر روی زمین می شود مأمون با مردمان اشارت كرد دست از این كار بردارید پی هر قدر خاك به دست داشتند دور افكندند و از آن پس قبر منور ممتلی و منطبق و مربع بر روی زمین شد و در این هنگام مأمون باز گشت و من نیز بازگردیدم



[ صفحه 169]



و مردمان از دیدار آن آثار در حیرت و عجب بودند.